کد مطلب:317267 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:529

دوران جوانی حضرت عباس
بیشتر مردم حضرت عباس (ع) را فقط در لابه لای تاریخ پرافتخار و حوادث جاودان كربلا و عاشورا جستجو می كند و كمتر از شجاعتهای آن حضرت (ع) و توانمندی های ایشان قبل از كربلا سخن شنیده اند، در حالی كه تاریخ معترف است به اینكه عباس (ع) از همان روزگار جوانی قلب طوفنده و نیرومندی داشت و به اراده ی فولادین مجهز بود و در میدان جنگ رزمنده ای جنگیده بود.

عباس (ع) كه فضای رو به انحطاط عصر عثمان و قتل او به دست مخالفانش را دیده بود دوران نوجوانی و جوانی را با حكومت و خلافت پدر ارجمندش علی (ع) تجربه كرد و در صحنه های سیاسی - نظامی این عصر (دوران خلافت حضرت علی (ع)) كه مشحون از جنگ و درگیری بود حضوری فعال و پررنگ داشت.

منابع و مآخذ ذكری از حضور حضرت عباس (ع) در جنگ جمل نكرده اند ولی از حضور و نقش پررنگ آن حضرت (ع) در جنگ صفین نتوانسته اند چشم بپوشند. در ادامه ی این مبحث قبل از بیان شجاعتهای حضرت عباس (ع) در جنگ صفین، اشاره ای مختصر به چگونگی پیش آمد این جنگ و موقعیت نیروهای اسلام و مسلمین راستین در این جنگ می شود.



[ صفحه 68]



حضرت علی (ع) در سال 35 هجری پس از به قتل رسیدن عثمان به دست شورشیان، با اجتماع گروه كثیری از مهاجر و انصار بر در خانه ی او به خلافت رسیده و بلافاصله به عزل حاكمان و عاملان عثمان همت گماشته و همه ی آنها به جز معاویه از فرمان امیرالمؤمنین علی (ع) اطاعت كرده و از كار كناره گیری نمودند.

معاویه برخلاف سایر حكام پرچم عصیان و شورش برافراشت و مصمم شد تا به بهانه ی خونخواهی عثمان از حضرت علی (ع) بوسیله سپاهیان شام با حضرت علی (ع) بجنگد. وقتی علی (ع) پس از جنگ جمل از سوء نیت معاویه باخبر شد به سوی كوفه عزیمت كرد و كوفه را مركز خلافت اسلامی قرار داد، و از آنجا جریر بن عبدالله بجلی را به سوی معاویه و با عنوان سفیر گسیل داشت و به این طریق مجددا او را به بیعت و اطاعت دعوت كرد و در نامه ای كه به همراه سفیر خود برای معاویه ارسال كرده بود به او گوشزد كرد كه، مهاجر و انصار بر بیعت با من با عنوان خلیفه ی مسلمین اتفاق كرده اند و طلحه و زبیر بیعت خود را شكستند و به سزای عمل خود رسیدند.

معاویه فرستاده ی حضرت علی (ع) را نگهداشت و نامه ای به عمر و عاص نوشت كه مضمون آن چنین بود: سرنوشت كار علی (ع) و طلحه و زبیر چنان شد كه می دانی، اكنون سفیر علی (ع) به نام جریر بن عبدالله به نزد



[ صفحه 69]



من آمده كه برای علی بیعت بگیرد و من تصمیمی نمی گیرم تا تو به نزد من بیایی، بنابراین هر چه سریعتر به سوی من حركت كن.

وقتی عمروعاص به نزد معاویه رسید به معاویه گفت كه علی (ع) را به شركت در خون عثمان متهم كن و به وسیله سپاه شام با او به جنگ برخیز.

جریر بن عبدالله به نزد حضرت علی (ع) بازگشت و وضعیت معاویه و روحیه سپاه شام را به او گزارش داد و گفت كه چگونه وقتی مردم و سپاهیان شام پیراهن خون آلود عثمان و انگشت بریده ی زن او را دیدند گریستند و چگونه سپاهیان شام در نتیجه تحریك معاویه مصمم هستند كه انتقام خون عثمان را بگیرند و به جنگ با علی (ع) هم قسم شده اند، زیرا به گمان آنها حضرت علی (ع) از یاری عثمان دریغ كرده و قاتلان او را پناه داده است.

حضرت علی (ع) در بیست و پنجم شوال سال 36 هجری با نود هزار سپاهی به سوی شام حركت كرد و از آن طرف معاویه نیز با هشتاد و پنج هزار سرباز شامی برای مقابله با او مهیا گردید. دو سپاه در منطقه صفین مقابل هم صف آرایی كردند سپاه معاویه ابتدا چاه های آب را اشغال كرده بود و جائی كه سپاهیان حضرت علی (ع) فرود آمدند به آب دسترسی نداشتند، اما حضرت علی (ع) یك دسته از سپاهیان خود را



[ صفحه 70]



فرستاد تا سپاه معاویه را عقب برانند و به این شكل امكان دسترسی به آب فراهم شد.

فرمانده ی این دسته ی اعزامی از طرف سپاهیان حضرت علی (ع) بنابر قول مؤلف كتاب «الكتاب الاحمر» با امام حسین (ع) بود و فرماندهی جناح راست این گروه اعزامی با ابوالفضل العباس (ع) بوده است و بنا به تعبیری حضرت ابوالفضل (ع) در این حركت بازوی راست امام حسین (ع) در حمله به سپاه معاویه بود. این حركت و شجاعت ذاتی شیرزادگان حیدر كرار منجر به تسلط سپاهیان امام علی (ع) بر چاه های آب گردید. [1] .

از طرف دیگر معاویه سفیری به نزد حضرت علی (ع) فرستاد و اجازه خواست تا سپاهیان او نیز از آب استفاده كنند و حضرت علی (ع) چنین اجازه ای به او داد. بعد از این ماجرا تعدادی سفیر میان طرفین مبادله شد و قرار بر این استوار گردید كه هر دو سپاه تا پایان محرم سال 37 هجری جنگ را آغاز نكنند و پس از آن جنگ میان طرفین درگرفت.

روز اول صفر سال 37 هجری جنگ آغاز گردید و تا هفت روز به این شكل بود كه از هر سپاه سرداری و قهرمانی برای پیكار به میدان می آمد و هم رزم می طلبید و عاقبت پس از هفت روز و كشته شدن عمار یاسر صحابی بزرگ پیامبر (ع) كه وعده ی كشته شدن آن به دست گروه



[ صفحه 71]



ظالمی به مسلمین داده شده بود به دست سپاهیان معاویه، جنگ عمومی درگرفت.

سپاهیان حضرت علی (ع) با ایمانی راسخ به حقانیت گروه خویش و خشمی انقلابی همگی به لشكریان معاویه هجوم بردند و چنان سخت پای فشردند كه نزدیك بود شیرازه ی سپاه شام از هم گسیخته شود و سپاه امیرالمؤمنین پیروز گردد.

هیبت مرگ چنان بر معاویه سایه افكند و به او نزدیك شد كه او اسب خود را طلبید و بر آن سوار شده و آماده ی فرار بود و در همین لحظات به عمروعاص گفت حیله ی آخر خود را به كار ببند كه هلاك شدیم، لذا عمروعاص از سپاهیان شام خواست تا هر كس قرآنی همراه دارد آن را بر نیزه كند و بگویند كه این كتاب خدا كه بر نیزه است میان ما و شما حكمیت كند و به این حیله توانست دو دستگی میان سپاهیان حضرت علی (ع) ایجاد كند.

افراد ساده لوحی كه در میان سپاهیان حضرت علی (ع) بودند با مشاهده ی قرآنهای بر نیزه شده گفتند كه ما با قرآن نمی جنگیم و سرانجام موضوع حكمیت پیش آمد و سرانجام آن برای همگان معلوم و روشن است و آن تحمیل اجباری حكمیت بر حضرت علی (ع) و فریب خوردن



[ صفحه 72]



نماینده یا سفیر سپاهیان آن حضرت (ع) و استقرار معاویه در موقعیت خویش و ایجاد تفرقه و دودستگی در سپاه عراق و همه ی مسلمین بود [2] .

در خصوص حضور ابوالفضل العباس (ع) در جنگ صفین ماجراهای مهیجی در منابع مختلف آمده است و از جمله آنها این است كه در همان روز اول صفر سال 37 هجری كه جنگ تن به تن قهرمانان و دلیران دو سپاه عراق و شام آغاز شده بود روزی از میان سپاهیان حضرت علی (ع) جوان پرهیبتی كه آثار صلابت و شجاعت در حركات او نمودار بود، در حالی كه نقابی بر چهره داشت بیرون آمد و چند قدم به جلو رفت و در مقابل سپاه معاویه سپاه معاویه قرار گرفت سپس با قدمهای استوار بر روی یك بلندی ایستاد و در حالی كه فریاد پرطنین او فضا را می شكافت، فریاد زد شجاعترین شما كیست؟ چه كسی از شما جرأت دارد جلو بیاید تا تكلیف كار او را روشن شود؟ و به این ترتیب مبارزه طلبی خود را آغاز كرد. معاویه بن ابوسفیان فرمانده و صاحب اختیار سپاه شام، با صدای بلند «ابوشعثاء» را فراخواند و گفت: پیش برو ابوشعثاء تو شجاعترین اسب سوار جنگی مردم شام هستی، حركت



[ صفحه 73]



كن و این جوان مغرور را از پای درآور تا سرنوشت كشته شدن او برای دیگران درس عبرتی باشد!

ابوشعثاء قهرمان شامی جواب داد، من هرگز این كار را نخواهم كرد زیرا مردم شام مرا قهرمان شجاعی می دانند كه توانایی مقابله با هزار نفر را دارم، با این وصف آیا شایسته است من برای كشتن یك نفر روانه میدان شوم؟ اما من یكی از پسرانم را می فرستم تا كار این جوان را تمام كند!

آنگاه ابوشعثاء یكی از پسران شجاع خود را كه مردی نیرومند هم بود برای مقابله با آن جوان فرستاد. پسر ابوشعثاء روانه میدان شد و در مقابل جوانی كه با روبنده ای صورت خود را پوشانیده بود نبرد تن به تن را آغاز كرد. اما چند دقیقه بیشتر به طول نینجامید كه جوان روبسته پسر شجاع ابوشعثاء را از پای درآورد و او را نقش بر زمین ساخت. این بار ابوشعثاء در حالی كه نگران و خشمگین بود پسر دوم خود را به نبرد جوان روبسته فرستاد، اما او نیز به سرنوشت برادر خود گرفتار شد.

خوارزمی و دیگر نویسندگان می نویسد كه ابوشعثاء هفت پسر خود را یكی پس از دیگری به جنگ آن جوان نقابدار فرستاد او همه به نوبت از پای درآورد و به قتل رسانید.

اینجا بود كه خود ابوشعثاء در حالی كه سخت به خشم آمده بود و سینه اش پر از كینه و عداوت شده بود، قبضه ی شمشیر آخته اش را در



[ صفحه 74]



دست فشرد و به طرف آن جوان روبسته رفت و در مقابلش قرار گرفت اما این بار نیز آن جوان روبسته بیش از چند لحظه به او مهلت رجزخانی نداد و مانند پسرانش او را از پای درآورد و در حالی كه این قهرمان جوان از پیروزی خود احساس لذت و قدرت می كرد، فریادش در فضای میدان پیچید كه، آیا كسی هست كه به جنگ من بیاید؟

خوارزمی می نویسد، حركت آن جوان روبسته چنان رعب و وحشتی در دل سپاهیان معاویه انداخت كه دیگر كسی از آنان جرأت نداشت در مقابل او قرار گیرد و شجاعت خود را با مرگ معارضه كند!

از سوی دیگر یاران و لشكریان حضرت علی (ع) از شجاعت بی نظیر آن جوان سخت به شگفتی آمده بودند، زیرا تا آن روز در میدانهای جنگ چنین دلاوری و چنین شجاعتی را مگر از علی (ع) از كس دیگری سراغ نداشتند.

به هر حال آن جوان روبسته پیروزمندانه از صحنه ی نبرد به پایگاه ارتش بازگشت، امام علی (ع) او را نزد خود فراخواند و نقاب از چهره اش برگرفت و در حالی كه سپاهیان علی (ع) برای شناختن او از میان انبوه جمعیت گردن می كشیدند متوجه شدند كه آن جوان شجاع،



[ صفحه 75]



فرزند حضرت علی (ع) یعنی حضرت عباس (ع) است. حضرت علی (ع) به پاس دلاوریهایش او را در آغوش كشید و صورت او را بوسید [3] .

در خصوص شرایط سنی حضرت عباس (ع) در این واقعه باید گفت كه با توجه به زمان تولد حضرت (ع) كه اكثر منابع آن را سال 26 هجری می دانند و با توجه به واقعه صفین كه در اوایل سال 37 هجری واقعه شده است، بایستی حداكثر سن حضرت عباس (ع) در این زمان 11 سال بوده باشد، به نحوی كه مورخین عنوان كرده اند كه، هنوز در صورت آن بزرگوار موئی نروئیده بود و آن حضرت (ع) فقط نوجوان نورسته ای بوده است [4] .

البته همانگونه كه در فصول گذشته عنوان شد، به شهادت مورخین حضرت ابوالفضل العباس (ع) چنان رشیده بوده است كه هرگاه سوار بر اسب می شد پاهای آن حضرت به زمین می رسیده است و این طبیعی است كه در سن یازده سالگی دارای هیكلی رشید و تنومند و قد بلند بوده باشد. البته تعداد اندكی از علما و نویسندگان از جمله «علامه



[ صفحه 76]



حاج میرزا حسن نوری» [5] و یا نویسنده ی كتاب «الكبریت الأحمر» معتقدند كه در آن حادثه سن حضرت عباس (ع) هفده سال بوده است [6] .

در خصوص دلاوری و جنگاوری حضرت عباس (ع) در این واقعه باید گفت از آن جایی كه برخاستگان اهل بیت عصمت و طهارت (ع) در داشتن فضائل سرآمد همه ی مردم بوده و در جمیع مراتب به امور فوق العاده و خارق عادت دست می زند، شگفت نیست كه یكی از آنان دست به عملی زند كه دیگران دلیران از انجام آن عمل عاجز باشند و هر چند كه كم سن و سال و نوجوان باشد.

حضرت قاسم (ع) فرزند امام حسن مجتبی (ع) در شرایطی كه هفده ساله بود، دشت كربلا را از رعب خود لبریز ساخت و با دلاوری و جانبازی پشت همه ی لشكریان را به لرزه درآورد و حدود سی و پنج نفر از لشكریان یزید را به قتل رسانید [7] و طبیعی است كه در میان آن مقتولان عده ی كسانی كه تنومندتر از او بوده اند كم نبوده است. شجاعت در میان شیرزادگان حیدر كرار به طور یكسان وجود داشته است و صغیر و كبیر آنان شجاعان و دلیران روزگار خود بوده اند. در خصوص چگونگی به شهادت رسیدن شاهزاده قاسم بن حسن (ع) آمده است كه هرگز



[ صفحه 77]



نتوانستند او را به شهادت برسانند مگر زمانی كه حضرت قاسم (ع) برای تعویض كفشهایش كه بر اثر كثرت تحرك پاره و دست و پا گیر شده بودند از میدان كناره گیری نمود و در حالی كه دست از نبرد و پیكار كشیده بود ناجوانمردانه او را به شهادت رساندند. همچنین در خصوص شجاعت های عبدالله بن مسلم بن عقیل، عموزاده ی امام حسین (ع) روایت شده است كه علی رغم كم سن و سالیش در معركه ی كربلا با هزاران نفر از دشمن روبه رو شده و به نقل از محمد بن ابی طالب، عبدالله بن مسلم با شمشیر حدود نود نفر از افراد دشمن را زخمی و یا به قتل رسانید [8] .

همچنین می توان به رشادت های محمد بن حنیفه از دیگر پسران مولا علی (ع) اشاره نمود كه در جنگ جمل پرچمدار سپاه حضرت علی (ع) بوده است و در جنگ صفین دلاور مرد میدان نبرد بود، در حالی كه فقط بیست سال از سن او می گذشت.

خوارزمی مطلبی در خصوص حضور فعال حضرت عباس (ع) و محمد بن حنیفه، پسران حضرت علی (ع) در كنار پدر در جنگ صفین به شرح زیر نقل می كند:

مردی از لشكر معاویه به نام «كریب» كه بسیار قدرتمند و شجاع بود، به نحوی كه می توانست با فشار انگشت شصت خود بر روی سكه



[ صفحه 78]



نقش آن را از بین ببرد و یا آن را فشرده سازد، وارد میدان نبرد شد و حضرت علی (ع) را به مبارزه طلبید. در این میان مرتفع بن وضاح زبیدی نزد او شتافت و كریب او را به شهادت رسانید، سپس شرحبیل بن بكر و بعد از او حرث بن حلاج شیبانی به مبارزه ی او رفتند، آن دو را نیز به شهادت رسانید.

امیرالمؤمنین علی (ع) از این پیش آمد بسیار ناراحت شد و فرزندش عباس (ع) را كه از دلیرمردان آن زمان بود فراخواند و اسب و لباس خود را با او عوض كرد تا كریب با مشاهده ی حضرت (ع) از معركه ی نبرد نگریزد.

وقتی حضرت علی (ع) در مقابل او قرار گرفت، آخرت را به یاد او آورد و او را از غضب و عذاب الهی ترساند، اما آن خیره سر گفت: من با این شمشیر بسیاری از امثال تو را كشته ام، سپس به حضرت علی (ع) حمله ور شد. حضرت (ع) با سپر ضربات او را خنثی ساخت و با شمشیر چنان ضربتی بر سر او نواخت كه سرش را به دو نیم ساخت.

پس از آن حضرت علی (ع) از میدان برگشت و به فرزندش محمد بن حنیفه فرمود: برو و به نزد جسد او بایست زیرا كه خونخواه او به سوی تو می آید. محمد هم پذیرفت و در كنار جسد كریب ایستاد تا اینكه یكی از عموزادگان كریب به میدان آمد و از قاتل او جویا شد محمد بن حنیفه گفت: من جای او هستم، پس از آن هر دو درگیر شدند



[ صفحه 79]



و محمد بن علی (ع) او را به قتل رسانید و پس از او دیگری آمد و آن نیز مغلوب و مقتول گردید تا اینكه به ترتیب هفت تن از لشكریان معاویه به این شكل به دست محمد بن حنیفه به قتل رسیدند [9] .

بنابراین در خصوص جانبازی ها و دلاوری های حضرت عباس (ع) جای هیچ شگفتی نیست، در حالی كه پیامبر اسلام (ص) فرمودند: «اگر همه ی مردم از نسل ابوطالب پدید آمده بودند، همه ی مردم دلاور و شجاع بودند.» [10] و عباس (ع) نوه ی ابوطالب مصداق بارز فرموده ی پیامبر (ص) است.


[1] الكبريت الاحمر، ج 3، ص 24، به نقل از سردار كربلا، ص 276.

[2] جهت اطلاع بيشتر ر. ك، اخبار الطول، دينوري، ص ص 192 - 246 و كامل، ابن اثير، ج 5، ص ص 1856 - 1917 و تاريخ يعقوبي، ج 2، ص ص 77 - 93 و تاريخ سياسي اسلام، حسن ابراهيم حسن، صص 313 - 315.

[3] مقتل خوارزمي ص 154، به نقل از زندگاني ابوالفضل العباس (ع)، صص 41 - 44 و الكبريت الأحمر، ج 3، ص 24 و سردار كربلا، ص ص 276 - 277.

[4] زندگاني حضرت ابوالفضل (ع)، ص 44.

[5] همان، همان جا.

[6] سردار كربلا، ص 277.

[7] نفس المهموم، شيخ عباس قمي، ص 170، به نقل از سردار كربلا، ص 279 و زندگاني حضرت ابوالفضل (ع)، ص 44.

[8] ر. ك؛ ابصار العين في انصار الحسين (ع)، شيخ محمد سماوي، ص 69 و زندگاني حضرت ابوالفضل (ع)، ص 45.

[9] مناقب ابن شهر آشوب، ص 147، به نقل از سردار كربلا، صص 278 و 277.

[10] ر. ك؛ زندگاني حضرت ابوالفضل (ع)، ص 45.